لیبیدو چشمه جوشان حیات، تمام شور و شوق بشر برای ادامه زندگی و دور شدن از مرگ و به عبارتی خون زندگی بخش روان است. تمام امیال و احساساتی که در لحظه حال در فرد میجوشد و او را برای ادامهی زندگی به شوق میآورد لیبیدو نام دارد.
یعنی هر انگیزه ای که باعث میشود هر فردی صبح از خواب بلند شود و بخواهد که زندگی کند به آینده امیدوار باشد از لیبیدوی دروناش نشات گرفته است. پس لیبیدو درون هر بدنی وجود دارد و باعث حرکت و پویایی شخص میشود. اینها تعاریفی هستند که امروزه در روانشناسی برای لیبیدو ارائه می گردد.
در تاریخچه روانشناسی لیبیدو یکی از اصطلاحاتی است که احتمالا اولین بار توسط فروید به کار برده شده است. فروید لیبیدو را اختراع نکرد بلکه از آن استفاده نمود و آن را به میل جنسی هم ربط داد. قبل از او هم متفکران در همه دورانها به معنای عام به مفهوم ليبيدو پرداخته ،بودند، حتی در قبایل و فرهنگهای بدوی هم این مفهوم کشف شده بود و با اینکه هر کدام از آنها اسمی روی آن میگذاشتند اما مفهوم همه آنها با هم مشترک بوده است. بعد از فروید یونگ به طور مفصل به این مفهوم روانشناختی پرداخت و در بیان نهایی که برای لیبیدو ارائه داد با فروید به اختلاف نظر رسید که در ادامه مقاله به این موضوع پرداخته میشود.

تفاوت بین اندیشه های یونگ و فروید در مورد لیبیدو
مفهوم لیبیدو یکی از مهمترین موضوعات مورد اختلاف یونگ و فروید بود. فروید لیبیدو را غریزه جنسی و غریزه مرگ میدانست و چون به طور مستقیم برای نظریه ی شور و شوق جنسی از این کلمه استفاده کرد. لیبیدو آن زمان در ذهنها به عنوان یک کلمه جنسی جای گرفت و حتی اکنون هم گاهی به همین معنا به کار گرفته میشود.
اما یونگ آن را انرژی حیاتی، میل به زندگی و یک انرژی روانی تعمیم یافته میدانست که تمام کردارهای انسان از گرسنگی و تشنگی گرفته تا کلیه کنشهای روانی را در بر میگیرد و در واقع منشا انرژی روانی لازم برای ایجاد انگیزه در تمام زمینه های مختلف زندگی و حل تعارضات برای رسیدن به لذت است.
جستجوي لذت و فرار از رنج منجر به حرکت انسان از نقطه اي که در آن قرار دارد به سوي نقطه دیگر میشود، تا در آن نقطه لذت بیشتر ببرد و یا رنج و فشار کمتري را متحمل شود. طبق این تعریف لیبیدو یک احساس به نام میل جنسی نیست بلکه میل جنسی هم زیرمجموعه ی لیبیدو است.

یونگ در نامهای به فروید نوشت:
در روند تحول فرهنگ و آگاهی بشر، انرژی روانی شاخه های گوناگونی پیدا کرده است و لیبیدوی جنسی تنها یک شاخه از نیروی زندگی است. او حتی در تعریف محدودتری لیبیدو را همان روان نامید که فعالیتهایی چون احساس کردن، درک کردن و فکر کردن از طریق این انرژی در آن صورت میگیرد.
بررسی لیبیدو از دیدگاه انرژی یونگ برای توضیح لیبیدو از دیدگاه انرژی
اتفاقات را از معلول به علت بررسی کرد. به این شکل که او نوعی از انرژی را علت اصلی تغییراتی که یک رویداد را رقم میزند میدانست. بنابراین اظهار داشت که اگرچه به شکل علمی نمیتوان ثابت کرد که انرژی های مادی و روانی با هم برابرند اما چون فرآیندهای روانی هم یک بخش بزرگی از فرآیندهای زندگی ما هستند و روان هم یک چیز بی در و پیکر نیست و به اندازه خودش
چهار چوب دارد و نظامند است، پس با یک تقریب نسبی میشود لیبیدو را با انرژی مادی تطبیق و با استفاده از همان قوانین آن را توضیح داد.
رابطه لیبیدو با ارزش های روانی چیست؟
از دیدگاه انرژی در دنیای مادی دیگر خود اجسام مهم نیستند بلکه جریان انرژی بین آنها اهمیت دارد و انرژی هم همواره یک جریان معین دارد که به سمت یک هدف مشخص با کمیتها و شدتهای مختلفی در جریان است. در روان نیز تقریبا اوضاع به همین شکل است و برای انرژی روانی (ليبيدو ،هم کمیت و شدت حرف اول را میزند و موقع تبدیل انرژی از یک نوع به نوع ،دیگر کمیت (مقدار) و شدت آن تغییر نمی کند بلکه کارکرد آن تغییر میکند
از آنجا که کمیتهای روانی همان ارزشها هستند، پس با ارزیابی ارزشها میتوان تا حدودی شدت انرژی روانی که هریک از آنها به خود اختصاص میدهند را اندازه گیری نمود. البته چون ارزشها پیوسته در حال دگرگونی و بالا و پایین شدن هستند و در نتیجه این تغییر انرژی روانی نیز پیوسته در حال جابجایی بین ارزشها است، یعنی انتقال لیبیدو از یک جایی به جای دیگر در واقع به معنى انتقال آن از یک ارزش به ارزش دیگر است.

لیبیدو نه به وجود میآید و نه از بین میرود
اصل پایستگی انرژی در فیزیک میگوید به ازای هر مقدار مشخصی از انرژی که برای ایجاد یک وضعیت مصرف شود، به شکل مساوی از نوع دیگر انرژی یک جای دیگر پدیدار خواهد شد همان قانون پایستگی انرژی در .طبیعت برای لیبیدو هم تقريبا اوضاع همین است به این شکل که کیفیت نوع انرژی مهم ،نیست کمیت (مقدار) مهم است و باید حفظ شود و لیبیدو برای جبران این کمیت وقتی از کارکردی به کارکرد دیگر میرود خصوصیات کارکرد قبلی را هم همراه خودش دارد تا بتواند شدت قبلی اش را حفظ
کند.
برای وضوح بیشتر این مساله به موضوع دلبستگی شدید و بیمارگونه فردی نسبت به یک موضوع یا شخص میتوان اشاره کرد که تنها میتواند با دلبستگیای جایگزین شود که دقیقا به همان میزان قبلی شدید باشد و اگر نباشد بخشی از این انرژی را که صرف دلبستگی تازه نشده باید در جای دیگر جستجو نمود و این جای دیگر میتواند هم در خودآگاه اعمال) و رفتار باشد و هم در
ناخودآگاه نگرشها و پندارها
پس فردی که عشق شدیدی نسبت به یک نفر دارد و به هر دلیلی دیگر نمیتواند آن عشق شدید را نثار او ،کند باید بتواند برای آن همه لیبیدو که دیگر صرف آن شخص نمیشود کاری انجام دهد. اگر او عاشق فرد جدیدی شود که به اندازه قبلی دوستش نداشته باشد باید برای باقیمانده لیبیدو یک کاری بکند مثلا انرژی اضافه را صرف کار یا ورزش کردن هنر . … .کند حتی ممکن است نفر سومی وارد زندگی اش شود تا لیبیدو اضافی صرف او .گردد حالتی هم هست که میتواند انرژی اضافی صرف یک چیز عینی قابل دیدن نشود و معطوف به ناخودآگاه گردد و یکی از نگرشها یا باورهای فرد را تغییر دهد.

لیبیدو یعنی روان شخص درگیر چه موضوعی است
یونگ از قول روانشناسی به نام لیپس نقل قول میکند که وقتی انرژی روانی به صورت بالفعل باشد به صورت یک حرکت یا یک نیرو در غرائز هیجانات و اراده تجربه میشود. اما اگر انرژی به شکل بالقوه باشد یک وضعیت یا یک حالت را میسازد، مثل استعدادها، امکانها یا نگرشها. یعنی همان طور که انرژی پتانسیل و جنبشی در طبیعت وجود دارد، در روان هم لیبیدو میتواند مدتی در یک جایی جمع شود و ذخیره گردد (بالقوه) و زمانی صرف کاری کسی یا چیزی شود.
پس هرجا لیبیدوی زیادی جمع شده است که شاید هنوز آزاد نشده باشد آنجا جایی است که روان بیشتر درگیر است و وقتی ارزش چیزی در روان کمتر میشود لیبیدو از آنجا به جای دیگری منتقل میشود.
لیپیدو در روان جابجا میشود اما چگونه؟
جابجایی لیبیدو را میتوان با مکانیزمهای روانی پیش روی و واپس روی که دو مفهوم مهم در مورد انرژی روانی هستند توضیح داد. پیشروی لیبیدو یا فرآیند انطباق و سازگاری روانشناختی همان زمانهایی است که انسان کاملا بر حسب شرایط بیرونی زندگی میکند و هنوز پیام یا هشداری از ناخودآگاه دریافت نشده است و این سازگاری میتواند بارها با شدتهای مختلفی تجربه شود.

اما واپسروی به این صورت ایجاد میشود که وقتی یک نگرش فرو میریزد لیبیدو دیگر در راستای سازگاری با آن نگرش پیشروی نمیکند و از آنجا که بالاخره باید صرف یک چیزی شود اما راهش مسدود شده است به ناخودآگاه برمیگردد و محتویات ناخودآگاه را فعال میکند.
به طور کلی این محتویات که واپس روی آنها را به سطح خوداگاهی آورده است به ظاهر ناسازگارانه کمی غیر ،اخلاقی تا حدی مخالف زیبایی شناختی و کمی هم تخیلی هستند، پس ظاهرا چیزهای خوبی نیستند. اما اگر فرد عمیق تر شود میبیند که شاید آنها در نگاه اول شبيه لجن باشند اما با خود نطفه یک زندگی تازهتر و یک امکان حیاتی جدیدتر را هم دارند که تا واپس روی انجام نشود انسان متوجه آنها نخواهد شد و به آنها دسترسی نخواهد داشت.
به طور خلاصه میتوان گفت پیشروی یک فرآیند پیوسته است که نوید بخش سازگاری فرد با شرایط محیطی است. اما واپس روی در ابتدا دنیای درون را فعال میکند و در صورتی که آگاهانه پیش رود و فرد مدتی با خواستههای درونیاش سازگار شود، در نهایت با دنیای بیرون نیز سازگاری تازه ای پیدا خواهد نمود و لیبیدو بار دیگر در جهت پیشروی جریان خواهد یافت. پس انسان به هر دو این مکانیزمها نیاز حیاتی دارد و غافل شدن از هر کدام از آنها فقط برای مدت محدودی امکان پذیر است و بعد از آن دردسر ساز خواهد شد.
- متن مقاله فوق توسط گروه امتداد من تالیف و در اختیار علاقمندان قرار داده شده است.
این مقاله را بصورت PDF دانلود و مطالعه نمایید
منابع:
- ماهیت روان و انرژی های آن (یونگ)
- نقشه روح (موری اشتاین)