
احساس تنهایی
در رابطه با احساس تنهایی ما دو نوع خانواده و دو نوع مادر را میتوانیم در نظر بگیریم یکی مادرهایی هستند که از ابتدا استقلال را خیلی بیشتر تشویق می کنند تا وابستگی و ما آدم های تنها و موفقی خواهیم شد و یکی مادرهایی هستند که وابستگی را خیلی بیشتر از استقلال تشویق می کنند که در خانواده های ایرانی معمولا این دومی بیشتر است. یک خانواده پرجمعیت با کلی بچه که به هم پیوستگی، به فکر هم بودن، از خود گذشتگی ، قهرمان بودن و این جور موارد تشویق میشود و این همان چیزی است که ما را تنها کند. اینکه خود واقعی مان و ویژگیهای شخصیتی خودمان تنها می ماند و از اصالت مان دور میشویم چون در حال تطبیق با خانواده هستیم، در حال نگه داشتن پیوند هستیم نه زندگی کردن خودمان. بخشی از تحلیل فیلم کتاب سبز (Green book)

احساس تنهایی و تفاوت
تا با کدام احساس در خودمان رو به رو نشویم؟ اینجوری ما یک قسمتی از زندگی مان و سایر ابعاد دیگر خودمان را داریم از دست میدهیم که این واقعا حیف است. گاهی هم ممکن است که تسلیم آن احساس تنهایی و شرم شده باشیم خودمان را ایزوله کرده باشیم و یک زندگی تنها را ادامه دهیم. بخشی از تحلیل فیلم کتاب سبز (Green book)

احساسات ممنوعه
افسردگی میتواند به عنوان علامتی برای از دست دادن خویشتن فهمیده شود، که شامل یک ممانعت از واکنشهای عاطفی و احساسی فرد است. این ممانعت در اثر یک سازگاری کاملاً ضروری در طول کودکی شروع میشود و برای جلوگیری از از دست دادن عشق ابژه است. متعاقباً تحت تاثیر درون فکنی ها ادامه می یابد. به همین دلیل افسردگی یک اختلال خیلی زودرس را نشان میدهد که در همان ابتدا در نوزادی این افراد از کمبودهایی در مناطق خاص عاطفی که برای پایداری اطمینان به خویشتن لازم است رنج برده اند. با بازسازی ممکن در طول روانکاوی من این تصویر را دریافت کرده ام که کودکانی وجود دارند که برای تجربه ابتدایی ترین احساسات مانند خشم نارضایتی، غضب، درد و حتی گرسنگی آزاد نبوده اند و البته لذت بردن از بدنهای خودشان هم همین طور باعث به وجود آمدن نارضایتی و خشم و عدم اطمینان در مادر از نقش مادرانه اش شده است. درد هم او را مضطرب کرده است. لذت فرزندانش از بدنشان بعضاً باعث حسرت در او میشد، یا بعضاً شرم در مورد این که مردم چه فکری خواهند کرد. شکل گیری واکنشهای مادر را مختل میکرد، بنابراین تحت شرایط خاصی یک کودک ممکن است خیلی زود یاد بگیرد که چه چیزهایی را اجازه ندارد احساس کند. مبادا این ریسک منجر به از دست دادن عشق مادر شود. برگرفته از کتاب زندانیان کودکی نوشته آلیس میلر Prisoners of Childhood

من میخواهم خوب به نظر برسم
وقتی ما با یک خود کاذب زندگی میکنیم دایره تجربیات زندگی مان خیلی محدود میشود. مثلا وقتی یک فردی فقط به دنبال موفقیت و شهرت است دیگر بقیه زندگی مثلا این که من میتوانم تنبل باشم، من میتوانم عاشق باشم، من میتوانم یک کسی را داشته باشم که واقعا از صمیم قلب دوستم داشته باشم، همه اینها حذف میشود و تنها چیزی که میماند این است که من موفق باشم و این ما را خیلی آسیب پذیر میکند. ما وابسته میشویم به اینکه در یک حیطه فقط جواب بگیریم تا حالمان خوب باشد ممکن است دائما به ما بر بخورد یا این که کنترل زندگی و عزت نفس ما دست سایرین باشد. این خیلی جای آسیب پذیری هست که ما همیشه احساس کنیم این آدمهای بیرونی هستند که میتوانند تعیین کنند که چقدر حال ما خوب باشد یا بد باشد. بخشی از تحلیل فیلم زندگی یا چیزی شبیه به آن (life or something like it)

خود بزرگ بین یا افسرده هر دو در یک زندان
با اینکه ظاهر بیرونی افسردگی کاملا متفاوت از خودبزرگ بینی است ولی هر دو ریشه مشترکی در اختلالات نارسیسیستی دارند هر دو نشانگر یک زندان درونی هستند زیرا هم فرد خودبزرگ بین و هم فرد افسرده مجبور به برآورده کردن انتظارات مادر درون فکنی شده هستند، نظر به اینکه فرد خودبزرگ بین فرزند موفق اوست و فرد افسرده خود را یک شکست خورده می بیند. آنها چندین نقطه مشترک دارند . یک خویشتن کاذب که منجر به از دست دادن امکان داشتن یک خویشتن راستین شده است یک عزت نفس شکننده . ایده آل گرایی انکار احساسات طرد شده مایه گذاری زیاد روانی نارسیسیستی روی ابژه ها . یک ترس عظیم برای از دست دادن عشق و بنابر این یک آمادگی بزرگی برای سازگار شدن و هم نوا شدن . رشک بردن به افراد سالم .خشم قوی ای که قطع شده و در نتیجه خنثی نشده . حساسیت زیاد (Oversensitivity) آمادگی برای احساس شرم و گناه بی قراری برگرفته از کتاب زندانیان کودکی نوشته آلیس میلر Prisoners of Childhood

خود بزرگ بینی
پشت ظاهر خود بزرگ بین اغلب افسردگی کمین کرده است. فرد خود بزرگ بین در همه جا ستایش می شود و به این ستایش نیازمند است و واقعا بدون آن نمی تواند زندگی کند. او باید در هر کاری که انجام میدهد عالی باشد و مطمئنا هم قادر است در غیر این صورت اصلا سراغش نمی رود. او خودش را نیز برای کیفیت خودش ستایش می کند؛ زیبایی اش، زرنگی اش استعدادهایش و برای موفقیت و دستاوردهایش. وای اگر یکی از اینها او را ناکام کند زیرا آن موقع فاجعه ی یک افسردگی شدید، قریب الوقوع است. دیگران حضور دارند تا او را ستایش کنند و او همیشه ، به صورت جسمی و روحی مشغول دریافت آن ستایش ها است. اما ترومای کودکی این گونه تکرار میشود: او کودکی است که مادرش او را ستایش میکند ولی همزمان او احساس میکند که بخاطر کیفیتهایی که دارد ستایش می شود ولی بخاطر خود واقعی اش دوست داشته نمیشود در احساسات ،والدین شرمی مخفی شده که نزدیک به غرور آنها نسبت به فرزندشان است، تا زمانی که فرزند در به انجام رساندن انتظارات آنها شکست بخورد. برگرفته از کتاب زندانیان کودکی نوشته آلیس میلر Prisoners of Childhood

انتظار زیاد از خود
گاهی فرد در این تنگنا میافتد که خواسته های زیاد و بی فایده ای از خودش دارد و او فقط زمانی می تواند به این آگاه شود که یک دوره افسردگی ظهور یابد. برای مثال به این طریق می تواند تظاهر بیابد پریروز من خیلی خوشحال بودم کارم به آسانی پیش میرفت من می توانستم برای امتحانم خیلی بیشتر از مقداری که برای تمام هفته برنامه ریزی کرده بودم کار کنم بعد با خودم فکر کردم از این خلق خوب استفاده کنم و شب یک فصل دیگر هم کار کنم. تمام شب را بدون علاقه کار کردم و روز بعد دیگر نمیتوانستم بیشتر انجام دهم. خودم را مثل یک احمق احساس میکردم. هیچ چیز در ذهنم نمی ماند حتی نمیخواستم کسی را ببینم خیلی شبیه افسردگیهایی بود که قبلا داشتم. بعد صفحه ها را به عقب زدم و جایی را که شروع شده بود را پیدا کردم. من به محض اینکه خودم را مجبور کرده بودم بیشتر و بیشتر کار کنم، لذتم را خراب کرده بودم - ولی چرا؟ بعد به یاد آوردم چیزی را که مادرم می گفت تو این کار را عالی انجام داده ای حالا مطمئنا میتوانی این یکی را هم انجام دهی... من عصبانی شدم و کتابها را ول کردم بعد ناگهان من به خودم اعتماد کردم که زمانی که دوباره آماده کار شوم را خواهم فهمید. و البته توانستم افسردگی زودتر از بین رفت - درست در نقطه ای که من متوجه شدم دوباره از حد و مرزهایم فراتر رفته ام. برگرفته از کتاب زندانیان کودکی نوشته آلیس میلر Prisoners of Childhood

من باید عالی باشم
آدم هایی که با یک خود کاذب زندگی میکنند یا به نوعی خود شیفته هستند این جایگاه همیشه تنظیمشان می کند که باید بیشتر فکر خودشان باشند تا احساس امنیت بکنند. نمی توانند زیاد از خودشان بیرون بیایند، یک تماس واقعی با فرد دیگر یا دوست داشتن یک آدم دیگر به صورت واقعی میتواند مضطربشان بکند، چون برای اینکه متصل بشوند باید خودشان را باز کنند و بعد از متصل شدن امکان خیانت دیدن رها شدن و ول شدن وجود دارد بنابراین خیلی سریع برمی گردند در خودشان را دوست داشتن و فقط فکر منافع خودشان بردن به آن مکانیزم قدیمی که من خودم را دوست دارم و فقط باید روی خودم کار کنم تا عالی بشوم

زیر لایههای شخصیت در عملکرد اصلی ایکو
تعریف ایگو (ego) : انبوهه و مجموعه ای از ادراک ها یا الگوهای رفتاری یاد گرفته شده ایگو زیر لایه ای از شخصیت .است. ایگو مترادف با خود (self) شخصیت و منش .نیست ایگو سازمانی از کارکردهاست که تکلیفش میانجی گری میان غرایز و جهان بیرون .است پاره ای از کارکردهای ایگو تا اندازه ای هشیارانه عمل میکنند و برخی دیگر ناهشیارانه ایگو بر اساس اصل واقعیت عمل میکند، به این معنا که خواسته های اید (id) را به شیوه ای برآورده میکند که واقع بینانه و جامعه پسند .باشد به عبارت دیگر کمک میکند که ارضای خواسته هایمان تا رسیدن به زمان و مکان مناسب به تعویق بیفتد ایگو آن چیزی است که ما آن را استدلال و خردمندی مینامیم و اید شامل شهوت است.

آدمی هر اندازه که آسیب پذیرتر میشود، تحریک پذیرتر هم میشود و به کوچکترین چیزی که احساس تهاجم به او بدهد واکنش نشان میدهد. همچون کسی که کل بدنش سوخته و به هر جای او دست بزنی دادش در میآید. هر چه شکننده شویم تدافعیتر میشویم. آدمی مجبور است از خود دفاع کند.

درد
در جهانی که در آن زندگی میکنیم درد بخشی از تجربه انسانی است نمی توان از آن فرار کرد. درد چه جسمانی و روحانی، گاهی چنان تحمیل می شوری احساس می کنیم در تاریکی بی پایانی گرفتار شده ایم اما در همین تاریکی است که نور خودشناسی و رشد شخصی متولد می شود. درد به ما می آموزد که کجا آسیب پذیر هستیم و کجا نیاز به مراقبت داریم روانکاوی به ما کمک می کند تا با نگاهی دقیق تر به ریشه های دردهایمان الگوهای نا آگاهانه ای را که ما را به تکرار رنج ها و ا داشته اند شناسایی کنیم با مواجهه با این الگوها و پذیرش آنها میتوانیم راهی به سوی بهبودی و آرامش پیدا کنیم یادمان باشد که در هر لحظه از زندگی این توانایی را داریم که از دل درد و رنج قدرت و خرد تازه ای استخراج کنیم پس بیایید به جای فرار از درد با آن روبرو شویم و از ان به عنوان فرصتی برای رشد و تحول بهره بگیریم

ترومای خودبزرگ بینی
مقدمه
خود بزرگ بینی یکی از ویژگیهایی است که در بسیاری از افراد به چشم می خورد. این ویژگی که با نیاز مبرم به ستایش و تایید دیگران همراه است در ظاهر می تواند باعث موفقیتهای زیادی شود اما پشت این ظاهر پر زرق و برق اغلب افسردگی و نارضایتی عمیقی بیان شده است. در این مقاله به بررسی این موضوع می پردازیم که چگونه خود بزرگ بینی میتواند به افسردگی منجر شود و ریشه های این پدیده در کجاست
نیاز به ستایش فرد خود بزرگ بین همیشه به دنبال تایید و ستایش دیگران است. او بدون این تاییدات نمی تواند زندگی کند و باید در هر کاری که انجام می دهد عالی باشد. این افراد خودشان را برای زیبایی زرنگی استعدادها و موفقیت هایشان ستایش میکنند اما وای حال اگر در یکی از ایرها ناکام شوند چرا که ر این صورت، فاجعه ی یک افسردگی شدید قریب الوقوع خواهد بود.
وابستگی به ستایش دیگران
این افراد دائما به صورت جسمی و روحی مشغول دریافت ستایشهای دیگران هستند اما این وابستگی به تایید دیگران از کجا نشات می گیرد؟ الیس میلر در کتاب خود زندانیان کودکی به این موضوع پرداخته و نشان می دهد که ریشه های این وابستگی در ترومای کودکی قرار دارد
ترومای کودکی
میار بیان میکند که این افراد در کودکی مادری داشته اند که آنها را ستایش کرده. اما این ستایش به خاطر کیفیتها و ویژگی هایشان بوده نه به خاطر خود واقعی شان این کودکان احساس می کرده اند که تنها به دلیل ویژگیهای خاصشان مورد محبت قرار میگیرند و نه به خاطر آنچه که واقعا هستند. این موضوع باعث میشود که این کودکان در بزرگسالی همچنان به دنبال تایید و ستایش دیگران باشند تا به نوعی کمبود محبت واقعی دوران کودکیشان جبران کنند.
احساس شرم و غرور والدین والدین این افراد نیز اغلب به صورت پنهانی از موفقیتها و ویژگیهای فرزندشان احساس غرور می کرده اند، اما این غرور همراه با شرم و توقعات بالایی بوده است. تا زمانی که فرزند بتواند انتظارات آنها را برآورده کند همه چیز خوب است اما اگر در انجام این انتظارات شکست بخورد والدین دیگر آن محبت و ستایش را نشان نمی دهند
نتیجه گیری
خودبزرگ بینی و نیاز به ستایش و تأیید دیگران اغلب ریشه در تجربیات و ترومای کودگی دارد. این وابستگی میتواند به افسردگی های عمیق منجر شود به ویژه زمانی که فرد نتواند انتظارات خود و دیگران را برآورده کند. شناخت و درمان این ترومای گودگی میتواند به بهبود وضعیت روانی و کاهش وابستگی به ستایش دیگران کمک کند.

اضطراب جدایی کودک
اضطراب جدایی در کودکان تبع اضطراب جدایی یک واکنش طبیعی است که بسیاری از کودکان تجربه میکنند. این اضطراب زمانی رخ میدهد که کودک از والدین یا مراقبان اصلی خود جدا میشود و ممکن است با ترس و نگرانی شدید همراه باهي علائم اضطراب جدایی كريه و ناراحتی شدید هنگام جداییناتوانی در آرام شدن بدون حضور والدين نگرانی مداوم درباره جدایی مشکلات خواب و کابوسهای شبانه نحوه برخورد با اضطراب جدایی اطمینان دادن به کودک که او در امان است و والدین همیشه باز خواهند گشت برقراری روتینهای ثابت هنگام خداحافظی تشویق به استقلال و بازیهای تعاملی

من با مادرم خوبم ولی ارتباطی با پدرم ندارم
وقتی بچهای فقط یک والد را دارد و هر دوتا را ندارد وابستگی مبرم میشود در نتیجه تطبیق مبرم تر میشود. اگر بچه ای فقط با مادرش رابطه خوبی دارد باید همیشه یک جوری خوب باشد تا این رابطه حفظ شود اینجاست که این بعد در فرد پر رنگ میشود که من" خاص باشم و همیشه برای خاص و ویژه بودن تلاش میکند در صورتی که ما جوانب دیگری هم داریم گاهی من نیاز به کمک دارم، گاهی من میخواهم تکیه بکنم و احتیاج به حمایت دارم من احتیاج به این دارم که شرمنده باشم خجالت بکشم، عصبانی بشوم تنبل باشم و یک کسی باشد که بگوید عیبی ندارد با من تو تنبل ،باش اتفاقی نمی افتد. بخشی از تحلیل فیلم زندگی یا چیزی شبیه به آن (life or something like it )

شناخت خود
پیدا کردن و شناخت خود توسط ارتباطات متعدد پیش نخواهد آمد ، بلکه توسط صمیمیت و نزدیکی با یک آدم پیش خواهد آمد در گفتمان با یک نفر که با ما صمیمی است ما را خوب میفهمد و درک میکند و ما را خوب شناسایی می کند، اینجا هست که ما به وجود می آییم و "ما" ما میشویم. اینجاست که در نظریه شناخت واقعیت، از شناخت خود واقعا خیلی فاصله گرفتیم، دکارت میگوید که من فکر می کنم بنابراین هستم نه این طوری نیست که من به وجود میآیم چون من فکر میکنم، این طوری است که من فهمیده میشوم پس هستم من دیده میشوم پس هستم، یعنی بودن من همیشه در گفتمان و دو نفره .است شکل گرفتن من همیشه دو نفره بوده و خواهد بود و این رشد فردی من همیشه ادامه دارد و فقط در سال های اولیه نیست ، بستگی دارد به این که من با آدمهای نزدیک و اولیه که در زندگی من هستند، چه نوع ارتباطی دارم و چه جوری آنها باعث میشوند که من بیشتر تفکیک شوم و بیشترشناسایی شوم و بیشتر بتوانم چیز دیگری شوم که قبل از بودن با آن آدم نبودم.

دزدی شخصیت
ما گاهی به خاطر شخصیت والدینمان مجبور می شویم تا از بخشی از شخصیت خود یا از بخشی از احساساتمان منصرف شویم. مثلا خیلی از ما هستیم که شاید به خودمان اجازه ندهیم از کسی عصبانی شویم چون هر وقت که در بچگی می خواستیم عصبانی شویم مادرمان به نوعی از نظر روانی از بین می رفت و این احساس را میکرد و به ما میداد که ما واقعا داریم کار بدی با او میکنیم و در نتیجه ما مجبور میشدیم خودمان را با او تطبیق دهیم و از عصبانی شدن صرف نظر کنیم. اتفاقی که در این مواقع می افتد این است که ما ناخودآگاه احساس می کنیم یک چیزی از ما دزدیده میشود استعدادهایمان به خاطر نقشهایی که خیلی زود در بچگی مان پیدا می کنیم از بین میروند و دزدیده میشوند

اهمیت ترمیم احساس تنهایی
احساس تنهایی و متفاوت بودن فوق العاده دردناک است و خیلی مهم است که ما بتوانیم برگردیم و شناسایی کنیم که کی در زندگی مان بخاطر اینکه فرق داشتیم احساس تنهایی کرده ایم پیدا کردنش شاید سخت باشد چون ممکن است الان ما خودمان را در یک دفاع نسبت به آن احساس قرار داده باشیم از این نظر که دیگر با آن قسمت که این اتفاق برای ما افتاده در تماس نباشیم ، مثلاً تمام تلاشمان را کرده باشیم تا از آن جایگاه متفاوت بودن و تنها شدن به سمت این برویم که یک آدم بسیار فوق العاده ای باشیم و با یک دفاعی روی این تنهایی و شرم را در طی این سال ها بپوشانیم ، مثلا دفاع عالی بودن، دفاع اینکه همیشه موفق یا اجتماعی باشیم تا آن زیر را که تنهایی و شرم هست را حس نکنیم نگه داشتن این دفاع ها خیلی کار می برد و خسته کننده است و ما را از تو و عمیقا خوشحال نخواهد کرد هر چند که ما به اینکه این دفاعها را نگه داریم نیاز زیادی داریم. بخشی از تحلیل فیلم کتاب سبز(Green book )

روانکاوی چطور میتواند کمک کننده باشد
یکی از نقاط عطف در روانکاری زمانی است که بیمار با مشکلات نارسیسیستی به آن آگاهی عاطفی ای می رسد که می فهمد تمام عشق و محبتی که با تلاش زیاد و انگار خویشتن اش بدست آورده اصلا برای خود واقعی اش نبوده بلکه ستایش فقط برای زیبایی و دستاوردهایش بوده و نه بخاطر خود خودش در روانکاری آن کودک کوچک و تها که پشت کامیابی ها و دستاوردهایش پنهان شده، بیدار می شود و می پرسد: چه اتفاقی می افتاد اگر من روبروی تو ، بد، زشت حسبانی، حسود، تنبل، کثیف و بد بو ظاهر می شدم؟ آن موقع عشق تو کجا به سر می برد؟ و من همه اینها بردم پس آیا این موضوع بدان معنی است که آن واقعا من نبودم که شما دوستش داشتید؟ و تنها چیزی که من وانمود می کردم باشم را دوست داشتید؟ کودک خوش رفتار قابل اعتماد همدل، درک کننده و در دسترس که واقعا هیچوقت اصلا کودک نبوده؟ چه اتفاقی برای کودکى من افتاده من هيچ وقت نمی توانم به کودکی ام برگردم هیچ وقت نخواهم توانست کردگی ام را جبران کنیم از همان ابتدا من یک بزرگسال کوچک بوده ام. توانایی های من آیا از آنها هم سوء استفاده شده و حیف و میل شده اند؟ این سوالات همراه هستند با غم و سوگواری زیادی ولی نتیجه همیشه یک اقتدار تو است که در او دارد شکل می گیرد یک صیلی جدید با سرنوشت خودش که از سوگواری بوجود می آید