افسردگی

افسردگی نوعی اختلال روانی و ذهنی است که با احساس شدید ناراحتی نوسانات خلقی پیوسته و کاهش عملکرد در زندگی روزمره همراه است. افسردگی آزردگی روان تنی می باشد ، که ممکن است تحت تاثیر عوامل ژنتیکی، شیمیایی و محیطی و اتفاق های تروماتیک در افراد ایجاد شود. افسردگی در افراد مختلف با علائم متفاوت بروز می نماید ، اما به طور کلی علائمی چون ؛ احساس ناراحتی ، کاهش انرژی ، زودرنجی از دست دادن علاقه به فعالیتهای عادی زندگی اختلال در خواب اشتها و تمرکز ، احساس گناهکار بودن و ارزشیابی منفی درباره خود و دیگران و نیز افکار مرتبط با مرگ در افراد مبتلا به افسردگی شایع هستند.
افسردگی امروزه با استفاده از تکنیکهای مختلف روانکاوی امکان اصلاح الگوها و درمان را دارد . اگر این اختلال به موقع تشخیص و به صورت مناسب درمان نشود میتواند مشکلات جدی را برای شخص و اطرافیان او ایجاد نماید.

افسردگی در نظریه زیگموند فروید

افسردگی در نگاه فروید به عنوان پدر و پیشگام نظریه روانکاوی به عنوان یک تعارض حل نشده بین ضمیر ناخودآگاه ( ناهشیار ) و ضمیر خودآگاه ( هشیار ) است ، به طور خاص در افرادی که موقعیت سوگ ، همچون غم از دست دادن عزیزی را تجربه کرده و یا احساس خشم و گناه می کنند ، تظاهر دارد
افسردگی در نگاه فروید ارتباطی است بین پرخاشگری درونی که متوجه فرد است. او معتقد است که افراد افسرده معمولاً خشم
خود را به صورت درونی ذخیره می کنند و معمولاً خود را برای مشکلاتی که پیش آمده سرزنش می کنند.

افسردگی از جنبه های مختلفی توسط فروید مورد بررسی قرار گرفته است.
افسردگی از نظر زیگموند فروید زمانی رخ میدهد که ایگو تحت تأثیر خواسته های ID و SUPEREGO قرار می گیرد.
در چنین شرایطی که فرد نمی تواند با‌ ایگوی خود برای واقعیت آسیب زا که برایش رخ داده الگوی مناسبی طرح کند افسردگی و اضطراب بر وی غلبه می کند.

افسردگی در نظریه فروید یک سوگواری امتداد یافته است ، سوگواری به نوعی واکنش طبیعی برای یک فقدان و از دست دادن کسی یا چیزی در زندگی است.
افسردگی یا مالیخولیا پاسخی بیمارگونه و بیش از حد به چنین شرایطی از فقدان خواهد بود.
افسردگی جنبه های مختلفی میتواند داشته باشد. در جنبه های اولیه ممکن است فرد با شرایطی همچون نفرت از خود و دوری از دیگران مواجه شود درحالی که در شرایط شدیدتر ممکن است که با افکار خودکشی و آسیب زدن به خود مواجه شود.

افسردگی در نظریه روانشناختی زیگموند فروید می گوید : باید بین افسردگی و واکنشی که در اثر یک رخداد بیرونی است و افسردگی درون زا که علت ظاهری و خارجی ندارد ؛ ولی شدیدتر و مزمن است تمایز قائل شویم بدین دلیل که نحوه درمان و پیگیری وضعیت بیمار در این دو مدل از بیماری متفاوت خواهد بود.

افسردگی را وی خشمی می دانست که پیکان آن خود را هدف قرار داده است فرد افسرده خود را ناکام ، حقیر و بی کفایت احساس می کند و تمایل دارد ، خود را حذف کند ، فروید تاکید می‌کرد که شخصیت افسرده ، تنفر از خویش را از آسیبی که در دامان مادر می خورد ، مخصوصا در ابتدای کودکی ، در نهایت زمانی مادر تحت شرایط جبری او را ترک و رها می کند دست کم از دید کودک چنین می نماید که مادر او را رها کرده است مادر به کارهای شخصی خود می پردازد تا دیروقت کار می کند یا بیمار است و بیرون از خانه می ماند ، یا آنکه فرزند دیگری دارد
افسردگی در این مرحله برای بعضی کودکان موجب بروز خشم می شود، اما از آنجا که مادر امتداد بقاء و مهمترین اتصال او به خود است ، مورد خشم قرار نمی گیرد ، کودک خشم خود را به جایی در دسترس متوجه و منتقل می کند خود یا بسیار دقیق تر آن قسمت از خود که با مادرش همانند سازی کرده ، این فرآیند در تکرار به یک عادت ویرانگر تبدیل می شود.
افسردگی وضعیت خلقی ناپایدار است که هر بار که در آن فرد رها یا طرد می شود به جای بررسی علل این فقدان خود را مورد حمله وضعیت فشار depression قرار می دهد. به ترتیب نفرت از خویش و افسردگی به عنوان واکنشی در برابر فقدان و خودکشی ( پیشی گرفت سائق مرگ ) در پی هم می آیند.

افسردگی در نظریه زیست شناختی

افسردگی در دیدگاه زیست شناختی مفروض بر این است که ، باتوجه به اینکه ژن ها در بعضی کارکردهای خود نقص عملکرد فیزیولوژیکی دارند احتمال دارد مبنای ارثی بر افسردگی نیز شامل باشد
افسردگی مبنی بر آمار های بدست آمده از تحقیقات گسترده بر روی اشخاص دو قلو ، از سال ۱۹۳۰ تا سال ۲۰۰۰ نشان می دهد افرادی در مواردی از آنها که افسردگی را داشته اند ، حداقل در دو نسل از بستگان شان چنین واکنش های روان تنی مشاهده شده است.

افسردگی اساسی و اختلال دوقطبی براساس یافته های آماری ” مک گوفین و همکاران ” (۱۹۹۱) به عوامل وراثتی مرتبط هستند. البته نقش خاصی که عوامل ارثی در اختلالات دارد اصلا روشن نیست . در واقع احتمال دارد که نابهنجاری زیست شیمیایی خاصی دخیل باشد.
افسردگی طبق آزمایش و شواهد زیادی نشان میدهد که خلق ما تحت تأثير غالبی از عصب های رسانه ای مغز است که تکانه های عصبی را از میان نورون ها به‌ یک دیگر منتقل می‌کند دو عصب – رسانه ( Neurotransmitter ) که در اختلالات خلقی نقش مهمی برای آنها پیدا شده است نور اپی نفرین و سروتونین است. فرضیه ی زیست شناختی بر این باور است که افسردگی با کمبود یک یا هردوی این عصب رسانه ها مرتبط است.

افسردگی در تحقیقات نظریه زیست شناختی نشان میدهد اختلالات خلقی که در قلمرو عصبی فیزیولوژیک و سیستم درون ریزی وجود دارد ارثی می تواند باشد . نتایج دیگری از مطالعات بر روی دو قلوها از دیگر نظریه ی بی نظمی آمین است براساس این نظریه افسردگی زمانی رخ میدهد که ما شاهد بینظمی در سیستم آمین ، در آن مراکزی از مغز باشیم که به تجارب مرتبط با تنبیه و پاداش پاسخ می دهند ( از جمله انتقال دهنده های عصبی اصلی نور آدرنالین و سروتونین).

افسردگی طبق نظریه ی بی نظمی آندوکرینی

افسردگی از‌ کاهش در سطوح تیروکسین همراه با بی نظمی در محور هیپوتالاموس – هیپوفیز – تیروئید و بالا رفتن سطوح كورتيزول همرا ه بـا بی نظمی درمحور هیپوتالاموس – هیپوفیز – آدرنال به دنبال استرس مزمن ناشی می شود سرانجام بر اساس نظریه ی بدکاری سیستم ایمنی مواجهه با استرس مزمن یا فقدان شدید مثل سوگواری مانند داغ عزیزان به نقص در کارکرد سیستم ایمنی منجر می شود و همین طور نشانه های افسردگی را به وجود می آورد

افسردگی در نظریه های روان پویشی

افسردگی در مطالعات روان شناختی واکنشی چند جانبه و پیچیده به ازای از دست دادن چیزی توجیه و تبین می شود زیگموند فروید (۱۹۷۵) در اثر خود تحت عنوان سوگواری و مالیخولیا می گوید سوگواری امری طبیعی است و مالیخولیایی افسردگی را پاسخ هایی طبیعی به از دست دادن شخص یا چیزی مورد علاقه توصیف می کند که در هر شرایط فرد مبتلا به ماليخوليا برخلاف فرد سوگوار دچار خودکم بینی بیش از حد و اغراق‌آمیز می شود ، یعنی عجز در خود در مقیاسی چند جانبه و کلی است. افسردگی در نظریه روانشناختی نخستین اختلالی تبیین و تعریف می شود که در آن به جای میل جنسی احساسات و عواطف دیگر به عنوان عواملی مرکزی مطرح می شوند. به نظر فروید مالیخولیا اندوهی افراطی تشویش بر انگیز مهم تر و در اغلب موارد مربوط به محیط است که ظاهراً برای اشخاص دیگر بی مورد تلقی می شود درک سایکودینامیکی افسردگی ، که توسط زیگموند فروید تبیین شده ، دیدگاه کلاسیک مربوط به افسردگی را ساختار می بخشد . این نظریه چهار عامل کلیدی را در بر می گیرد
  1. نابسامانی ارتباط نوزاد – مادر در طول مرحله ی دهانی ( ۱۰ تا ۱۸ ) ماهگی دوره تجربه زندگی با مادر که پیش زمینه ی آسیب پذیری بعدی برای افسردگی است.
  2. افسردگی فقداني است ایجاد شده بین ابژه ی خیالی با واقعیت قابل ادراک.
  3. درونی سازی ابژهای از دست رفته ، مکانیزم دفاعی است که برای مقابله با رنج و ناراحتی همراه با فقدان ابژه به کار می رود.
  4. احساس خشم متوجه و معطوف به داخل که بر اثر ابژه از دست رفته است ، مانند عشق و نفرت که به درون بر می گردد.

افسردگی در نظریه های روانکاوانه، واکنشی به فقدان تعبیر می شود ماهیت این فقدان هرچه باشد مانند طرد از سوی یکی از عزیزان از دست دادن منزلت اجتماعی از دست دادن معنویت گروهی از دوستان شخص افسرده واکنش شدیدی نشان می دهد
برای شخص افسرده ، مسائل وضعیت فعلی تمامی ترسهای ناشی از فقدانی را که در دوران کودکی وی اتفاق افتاده است مانند فقدان مهر و محبت ، والدین دوباره زنده می کند
نظریات روانکاوانه در مورد اختلال افسردگی مطرح کننده ی این امر است که اعتماد به نفس اندک شخص افسرده و احساس بی ارزشی او ، از نیاز او به تأیید والدین در دوران کودکی ریشه می گیرد.

  • متن مقاله فوق توسط گروه امتداد من تالیف و در اختیار علاقمندان قرار داده شده است.

این مقاله را بصورت PDF دانلود و مطالعه نمایید

منابع:

  • نویسنده : گوام مکنزی ، مترجم : منصور متين ، ناشر : انتشارات مبان رشته ای
  • نویسنده : گیلیان با تاری ، توتی هوپ
    مترجم : کوشیار کریمی طاری
    ناشر : انتشارات نسل تواندیش
  • نویسنده : مارگارت رابینسون رادرفورد
    مترجم‌ : شبنم درویش ، ناشر : نشر میلکان
0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

فهرست مطالب